امام جواد علیه السلام پاسدار حریم وحى


 





 

طلیعه
 

حضرت امام محمدتقى علیه السلام در دهم ماه رجب سال 195 ه. ق در مدینه منوره چشم به جهان گشود. پدر بزرگوارش حضرت رضا علیه السلام و مادر ارجمندش بانویى مصرى تبار به نام سبیكه مى‏باشد. ریحانه و خیزران از دیگر نام‌هاى مادر امام جواد علیه السلام است. حضرت رضا علیه السلام در مورد منزلت فرزندش امام جواد علیه السلام و مادر مكرمه آن حضرت، به یارانش فرمود: من داراى پسرى شده‏ام كه همچون موسى علیه السلام شكافنده دریاها [ى علم] است و همانند عیسى علیه السلام مادرى قدسیه و پاكیزه دارد. (1)
پیشواى نهم در سن 7 سالگى به امامت رسید و هفده سال رهبرى شیعیان را به عهده داشت. دوران امامت ‏حضرتش با دو نفر از خلفاى ستم پیشه عباسى مامون و معتصم مقارن بود. حضرت جواد علیه‌السلام در داشتن تمام صفات زیباى اخلاقى و انسانى سرآمد خوبان روزگار بود. پارسایى، علم و دانش و بخشندگى‏اش موجب شده بود كه با القاب جواد، تقى، مرتضى و منتجب شناخته شود. اما در این میان لقب «ابن الرضا» به خاطر شكوه و جلالت امام رضا علیه السلام در میان مردم شهرت بیشترى داشت و حتى بعد از آن حضرت، مردم امام دهم و یازدهم علیهماالسلام را نیز با همین لقب بیشتر مى‏شناختند. امام رضا علیه السلام هنگام خطاب به یگانه فرزندش، بیشتر، از كنیه «ابو جعفر» - كه نشانه احترام خاصى است - استفاده مى‏كرد. (2)
«صمد یعنى بزرگى كه تمام موجودات عالم در نیازهاى كوچك و بزرگ خود به او مراجعه كرده و محتاج اویند.»
امام محمدتقى علیه السلام كه در نوجوانى به مقام رفیع امامت نائل شده بود، در سن 25 سالگى و در عُنفوان جوانى به دستور معتصم عباسى و توسط همسر بى‏وفایش ام الفضل (دختر مامون) در شهر بغداد به شهادت رسید.
حضرت جواد علیه السلام از همسر دیگرش، سمانه مغربیه، داراى چهار فرزند پسر، به نام‌هاى: ابوالحسن امام على النقى علیه السلام، ابو احمد موسى مبرقع، ابو احمد حسین و ابوموسى عمران؛ و چهار فرزند دختر، به نام‌هاى: فاطمه، خدیجه، ام كلثوم و حكیمه بود.(3) حكیمه دختر امام جواد علیه السلام همان بانوى با فضیلت و مؤدب است كه در هنگام تولد حضرت مهدى علیه السلام در منزل برادر زاده‏اش امام حسن عسكرى علیه السلام حضور داشت و به نرجس خاتون یارى مى‏كرد.

شایسته‏ترین ترجمان قرآن
 

امامان معصوم علیهم السلام كه بعد از رسول خدا صلى الله علیه و آله حجت ‏خدا و جانشین پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله به شمار مى‏روند شایسته‏ترین ترجمان وحى و آشناترین كس به تفسیر قرآن مى‏باشند. بر این اساس اگر بخواهیم كلام وحى را معنا كنیم، اول باید به سراغ امامان معصوم علیهم‌السلام برویم .
امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود: «این قرآن، خطوطى است كه در میان جلد پنهان است، با زبان سخن نمى‏گوید و نیازمند مفسر و ترجمان است... .» و سپس فرمودند: «فنحن احق الناس به؛ ما [امامان معصوم علیهم السلام] براى [تفسیر و ترجمان] قرآن از همه مردم شایسته‌تریم.» (4)
امام باقر علیه السلام در معناى آیه «و ما یعلم تاویله الا الله والراسخون فى العلم‏»(5)؛ فرمود: یعنى «معنى تمام قرآن را جز خداوند و كسانى كه راسخ در علم هستند(6) نمى‏دانند.» و امام صادق علیه‌السلام راسخان در علم را چنین معرفى كرد: «نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تاویله؛ ما [اهل بیت] راسخان در علم هستیم و ما تاویل قرآن را مى‏دانیم.»
پیشواى پنجم ضمن گفتار روشنگرانه‏اى كه در مورد امتیازات اهل‌بیت علیهم السلام بیان فرموده است، به این نكته اشاره كرده، مى‏فرماید: «نحن تراجمة وحى الله(7)؛ ما مترجمان وحى الهى هستیم.» امام صادق علیه السلام در معناى آیه: «بل هو آیات بینات فى صدور الذین اوتوا العلم‏»(8)؛ «ولى این قرآن آیات روشنى است كه در سینه دانشوران [و اهل علم] جاى دارد.» فرمود: «مقصود از اهل علم كه دانش تفسیر قرآن را در سینه خود جاى داده‏اند، امامان معصوم علیهم السلام هستند.» (9)
با توجه به نكات فوق در این نوشتار سعى شده است كه برخى از نكته‏هاى تفسیرى و مفاهیم قرآنى از سیره و سخن امام جواد علیه السلام استخراج شده و به مبلغان و مخاطبان گرامى عرضه شود، تا با پیروى از شیوه تبلیغى آن حضرت در عرضه مطالب بلند وحیانى، با برخى از معانى آیات الهى نیز آشنا شویم .

ترویج آیات قرآن
 

حضرت جواد علیه السلام بر این باور بود كه آیات الهى باید در جامعه فراگیر شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلال‌هاى روزمره خود از قرآن و معارف بلند آن بهره گیرند، به همین جهت‏ سعى مى‏كرد كه در گفتگوها و معاشرت و برخورد با مردم از آیات قرآن استفاده كند. داستان زیر نمونه‏اى از این حقیقت است .
حضرت جواد علیه‌السلام در داشتن تمام صفات زیباى اخلاقى و انسانى سرآمد خوبان روزگار بود. پارسایى، علم و دانش و بخشندگى‏اش موجب شده بود كه با القاب جواد، تقى، مرتضى و منتجب شناخته شود.
قاسم بن محسن مى‏گوید: در سفرى كه به مكه رفته بودم در راه به شخص ضعیف و مستحقى برخورد كردم، از من چیزى خواست و من هم یك قرص نان به او صدقه دادم، سپس به راه خود ادامه دادم، در راه گردباد تندى وزید و عمامه‏ام را با خود برد. من هر چه تلاش كردم نفهمیدم كه به كدام سمت‏ برد. هنگام بازگشت در مدینه به حضور امام جواد علیه السلام رفتم، امام به من فرمود: اى قاسم! عمامه‏ات را در راه باد با خودش برد؟ گفتم: بلى. امام به خادم خود فرمود: برو عمامه قاسم را بیاور و او عیناً عمامه خودم را برایم آورد. من با شگفتى تمام به حضرت عرضه داشتم: اى پسر رسول خدا! این عمامه چگونه به دست ‏شما رسید . امام پاسخ داد: تو در راه به مستمندى صدقه دادى و خداوند احسان تو را پذیرفت و به شكرانه آن، عمامه‏ات را به تو برگرداند. حضرت جواد علیه السلام در ادامه سخن خویش این آیه را قرائت كرد: «ان الله لا یضیع اجر المحسنین‏» (10)؛ «خداوند متعال مطمئنا پاداش نیكوكاران را ضایع و تباه نمى‏سازد.» (11)

كودكى در مسند امامت
 

روزى على بن اسباط (یكى از شیعیان كوفى) در دوران كودكى امام جواد علیه السلام به حضور آن حضرت شرفیاب شد. او مى‏گوید: من دقیقاً به قد و قامت آن بزرگوار خیره شده و قیافه و حركات و سكناتش را زیر نظر داشتم تا در موقع مراجعت، شكل و شمایل امام جواد علیه السلام را بهتر براى یارانم در مصر نقل كنم. درست در همین هنگام كه با این اندیشه به او نگاه مى‏كردم، آن حضرت نشست و رو به سوى من كرده و گفت: «اى على بن اسباط! خداوند كارى را كه در مسئله امامت كرده، همانند كارى است كه در مسئله نبوت انجام داده است. گاهى در قرآن مى‏فرماید: «و آتیناه الحكم صبیا» (12)؛ «ما به یحیاى پیامبر علیه‌السلام در دوران كودكى فرمان [نبوت] دادیم.» و گاهى در مورد انسان‌ها مى‏فرماید: «حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعین سنة‏» (13)؛ «تا زمانى كه به كمال قدرت و رشد عقلى برسد و به چهل سالگى بالغ گردد.» با توجه به این آیات همانگونه كه ممكن است ‏خداوند متعال حكمت را به انسانى در كودكى بدهد، در قدرت اوست كه آن را در چهل سالگى بدهد.»(14) و به این ترتیب هر گونه شك و شبهه را در مورد امامتش از ذهن على بن اسباط زائل نمود.
براى توضیح بیشتر نقل روایتى از امام رضا علیه السلام در اینجا مناسب مى‏نماید: روزى صفوان بن یحیى به حضرت رضا علیه السلام عرضه داشت: قبل از آن كه خداوند متعال فرزندت - حضرت ابوجعفر - را به شما عطا كند، مى‏فرمودید كه خداوند به من پسرى خواهد بخشید. اینك خداوند متعال او را به شما ارزانى كرد و چشم ما به جمالش روشن شد. حال مى‏پرسیم، - خداى نكرده - اگر خبرى شد [و شما از دنیا رفتید!] بعد از شما ما به چه كسى رجوع كنیم؟ امام رضا علیه السلام به فرزندش حضرت جواد علیه السلام - كه پیش رویش ایستاده بود - اشاره كرد. صفوان بن یحیى با كمال تعجب گفت: ایشان كه كودكى سه ساله هستند؟! [چطور مى‏شود یك كودك امام باشد؟] امام فرمودند: «و ما یضره من ذلك شى‏ء قد قام عیسى بالحجة و هو ابن ثلاث سنین؛ كودك بودن او در امامتش مشكل ایجاد نمى‏كند، عیسى علیه السلام در سه سالگى به حجیت الهى قیام نموده [و به نبوت رسید] .» (15)
على بن اسباط مى‏گوید: روزى به امام جواد علیه السلام عرض كردم: اى مولاى من! مردم به كوچكى سن شما ایراد مى‏گیرند و به این جهت از پذیرفتن امامتتان سر باز مى‏زنند. امام در پاسخ فرمودند: چرا آنان این نكته را بر من ایراد مى‏گیرند؟ به خدا سوگند! خداوند متعال به پیامبرش صلى الله علیه و آله فرمود: «قل هذه سبیلى ادعوا الى الله على بصیرة انا و من اتبعنى‏» (16)؛ «بگو: این راه من است! من و هر كسى كه پیرو من باشد، با بصیرت كامل، [همه مردم را] به سوى خدا دعوت مى‏كنیم .»
و غیر از على علیه السلام در اول اسلام كسى از رسول الله صلى الله علیه و آله پیروى نكرد. و آن حضرت در آن هنگام 9 ساله بود و من هم 9 سال دارم. (17) [كه با بصیرت كامل مردم را به سوى خدا هدایت مى‏كنم؟]

سوگندهاى قرآن
 

یكى از مهم‌ترین عوامل پیشرفت جوامع، سوق دادن افراد آن به سوى علم و دانش و تفكر است. قرآن كریم با شیوه‏هاى مختلفى انسان‌ها را به تفكر واداشته است. یكى از این شیوه‏ها، سوگندهاى آن است. معمولا امور مقدس و ارزشمند مورد قسم قرار مى‏گیرند. خداوند متعال در موارد متعددى از كتاب خویش به پدیده‏هاى طبیعى جهان آفرینش قسم مى‏خورد؛ و شب و روز و ستاره و خورشید و ماه و امثال آن مورد سوگند خداوند متعال قرار گرفته‏اند. على بن مهزیار درباره سوگندهاى قرآن از محضر امام جواد علیه السلام نكته‏اى را نقل كرده است كه قابل دقت و بررسى است. او روزى از پیشواى نهم سؤال كرد: سوگندهاى قرآن همانند: «و اللیل اذا یغشى والنهار اذا تجلى والنجم اذا هوى‏» و نظائر اینها براى چه در قرآن مورد قسم قرار گرفته است؟ امام فرمود: خداى تعالى [براى بیدارى انسان و تحریك اندیشه و عقل وى] مى‏تواند به هر یك از مخلوقاتش كه بخواهد سوگند یاد كند ولى مردم جز به ذات او، به چیز دیگرى نباید سوگند یاد كنند. (18)

هدایت گمراهان با آیات الهى
 

قاسم بن عبدالرحمن به مذهب زیدیه گرایش داشت، اما با شنیدن آیاتى از قرآن كه امام جواد علیه السلام بر وى قرائت كرد، با حقیقت آشنا شده و به امامت امام جواد علیه السلام و سائر ائمه اعتقاد پیدا كرد. او در این مورد مى‏گوید: من زمانى به مذهب زیدیه تمایل داشتم تا این كه به بغداد سفر كردم و مدتى آنجا بودم، در همان ایام روزى در یكى از خیابان‌هاى بغداد، دیدم مردم با شور و شوق وصف ناپذیرى به یك نقطه معلومى متوجه هستند؛ بعضى مى‏دوند، بعضى بالاى بلندی‌ها مى‏روند، بعضى ایستاده و آنجا را تماشا مى‏كنند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: ابن الرضا! (حضرت جواد فرزند امام رضا علیه السلام) مى‏آید. گفتم: من هم باید او را ببینم. تا آن كه حضرت جواد علیه السلام سوار بر مركب نمایان شد. من همچنان كه به او خیره شده بودم، پیش خودم گفتم: خداوند گروه امامیه را از رحمت ‏خود دور كند، آنها اعتقاد دارند كه پروردگار متعال، اطاعت این جوان را بر مردم واجب گردانیده است! همین كه این اندیشه در ذهن من خطور كرد، آن حضرت راهش را به سوى من كج كرد و رو به من كرده، این آیه را قرائت كرد: «ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ظلال و سعر» (19)؛ [قوم ثمود گفتند:] آیا ما بشرى از جنس خود را پیروى كنیم؟ در این صورت ما در گمراهى و جنون خواهیم بود.»
با شنیدن این آیه - كه از دل من گواهى مى‏داد - با خود اندیشیدم كه: مثل این كه او ساحر و پیشگو است كه از اندیشه‏هاى نهانى من خبر مى‏دهد؟ حضرت جواد علیه السلام دوباره مرا خطاب كرده و این آیه را تلاوت فرمود: «ءالقى الذكر علیه من بیننا بل هو كذاب اشر» (20)؛ «آیا از میان ما تنها بر او وحى نازل شده؟! نه، بلكه او آدم بسیار دروغگو و خودپسندى است.» وقتى كه متوجه شدم حضرت جواد علیه‌السلام واقعا از اندیشه‏هاى قلبى من خبر مى‏دهد و این براى افراد عادى ممكن نیست، فهمیدم كه او ولى خدا و امام مسلمین است. بعد از آن از مذهب زیدیه دست ‏برداشته، اعتقادم به آن بزرگوار كامل شد و به امامت ‏حضرتش اقرار كرده و اعتراف نمودم كه او حجت‏خدا بر مردم است. (21)

پیامبران مرسل
 

حضرت عبدالعظیم حسنى علیه السلام در تفسیر ذاالكفل - كه در آیه 48 سوره ص مورد ستایش خداوند قرار گرفته - مى‏گوید: نامه‏اى به امام جواد علیه السلام نوشتم و در آن از نام «ذاالكفل‏» و این كه آیا او پیامبر مرسل بود یا نه؟ پرسش نمودم . امام جواد علیه السلام در پاسخ فرمود: خداى متعال یكصد و بیست و چهار هزار پیامبر فرستاد، و سیصد و سیزده نفر از آنان مرسل بودند و «ذو الكفل‏» یكى از آن مرسلین است كه بعد از سلیمان بن داود مى‏زیست، و در میان مردم مانند داود علیه السلام قضاوت مى‏كرد و جز براى خداى عزوجل خشمگین نمى‏شد و نام شریف او «عویدیا» بود. او همان است كه خداى عز و جل در كتاب شریف خود از او نام برده و فرمود: «واذكر فى الكتاب اسمعیل والیسع و ذاالكفل كل من الاخیار» (22)؛ «و در این كتاب به یاد آر «اسماعیل‏» و «یسع‏» و «ذو الكفل‏» را كه همه از نیكان بودند.»

نام‌هاى خداوند
 

ابو هاشم جعفرى از امام جواد علیه السلام سؤال كرد كه معناى واحد چیست؟ حضرت پاسخ داد: اجماع و اتفاق زبان‌هاى مردم به یگانگى و وحدانیت ‏خداوند متعال مى‏باشد، چون خداوند در قرآن كریم مى‏فرماید: «و لئن سالتهم من خلقهم لیقولن الله‏» (23)؛ «و اگر از آنان بپرسى چه كسى آنان را آفریده است، قطعاً همه آنان خواهند گفت: خدا .» (24)
وى همچنین معناى صمد را - كه در سوره توحید آمده است - از امام جواد علیه السلام چنین نقل مى‏كند:
«صمد یعنى بزرگى كه تمام موجودات عالم در نیازهاى كوچك و بزرگ خود به او مراجعه كرده و محتاج اویند.» (25)

مقابله با تحریف كنندگان قرآن
 

احمدبن محمد بن سیارى (26) حدود صد و هشتاد و هشت روایت در مورد تحریف قرآن نقل كرده است. وى كه فردى غیرقابل اعتماد و در نقل احادیث ضعیف و كذاب مى‏باشد مورد قدح (سرزنش کردن) امام جواد علیه السلام قرار گرفت. آن حضرت احمد سیارى را - كه در مورد امامت دچار غلو شده بود و احادیثى را در مورد تحریف قرآن جعل مى ‏كرد - در نامه‏ هاى خود تكذیب نموده و ادعاهاى او را باطل و بى اساس خواند. (27)

اندیشه‏هاى ناب در تفسیر قرآن
 

امام جواد علیه السلام به عنوان پاسدار حریم وحى از تفسیرهاى نابجا و غیر عقلانى آیات قرآن جلوگیرى كرده و علماء و دانشمندان را به سوى فهم صحیح آیات راهنمایى مى‏كرد. در اینجا به دو مورد اشاره مى‏كنیم:
1- روزى در مجلس معتصم، برخى از دانشمندان به آیه‏اى استناد كرده و یك حكم شرعى صادر نمودند. امام جواد علیه السلام كه در آن جلسه حضور داشت ‏خطاى آنان را گوشزد نموده و تفسیر صحیح را براى حاضرین ارائه نمود.
امام جواد علیه السلام در پاسخ فرمود: خداى متعال یكصد و بیست و چهار هزار پیامبر فرستاد، و سیصد و سیزده نفر از آنان مرسل بودند و «ذو الكفل‏» یكى از آن مرسلین است كه بعد از سلیمان بن داود مى‏زیست، و در میان مردم مانند داود علیه السلام قضاوت مى‏كرد و جز براى خداى عزوجل خشمگین نمى‏شد و نام شریف او «عویدیا» بود.
محمدبن مسعود عیاشى سمرقندى در تفسیر خود ماجراى آن مجلس را چنین آورده است: در زمان معتصم عباسى، عوامل خلیفه عده‏اى دزد را - كه راه‌هاى عمومى در بین شهرها را براى مسافرین و كاروان‌هاى حج نا امن كرده بودند - دستگیر كرده و از مركز خلافت در مورد چگونگى مجازات آنان خواستار دستور بودند. خلیفه در مورد این حادثه حساس، مجلس مشورتى تشكیل داده و از دانشمندان عصر، كیفیت اجراى حد شرعى را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در این مورد بهترین راهكار است، آنجا كه مى‏فرماید: «انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فى الارض فساداً ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض‏»(28)؛ «كیفر كسانى كه با خدا و رسول او به جنگ و محاربه بر مى‏خیزند و در روى زمین در اشاعه فساد تلاش مى‏كنند، این است كه: اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا دست و پاى آنان به عكس یكدیگر قطع شود و یا این كه از سرزمین خود تبعید گردند.»
آنان به خلیفه پیشنهاد كردند طبق این آیه، یكى از كیفرهاى فوق را در مورد تبهكاران انتخاب كند. معتصم عباسى در همان جلسه از امام جواد علیه السلام نیز نظر خواست. آن حضرت اول از اظهار نظر خوددارى كرد، اما وقتى كه با اصرار خلیفه مواجه شد، نظر خود را چنین اعلام كرد: اینان در استدلال به آیه خطا كردند. استنباط حكم شرعى از این آیه دقت ‏بیشترى مى‏طلبد و باید تمام جوانب مسئله در نظر گرفته شود و نسبت‏ به جرم‌هاى مختلف كیفرها فرق مى‏كند؛ زیرا این مسئله صورت‌هاى مختلف و احكام جداگانه دارد: الف- اگر این راهزنان فقط راه را ناامن كرده‏اند؛ نه كسى را كشته و نه مال دیگرى را به غارت برده‏اند، مجازات آنان فقط حبس است و این همان معناى نفى از ارض است.
ب- اگر راه را ناامن كرده و افراد بى‏گناهى را كشته‏اند، اما به مال دیگران تجاوز نكرده‏اند، مجازات آنان اعدام است.
ج- اگر امنیت را از راه‌هاى عمومى سلب كرده، انسان‌هاى بى‏گناه را كشته و مال مردم را نیز به غارت برده‏اند، كیفر آنان باید سخت‏تر باشد؛ یعنى اول دست و پایشان را به عكس همدیگر قطع مى‏كنند، پس به دار مجازات آویخته مى‏گردند.
معتصم این نظریه را پسندیده و به عامل خود دستور داد، طبق نظر امام جواد علیه السلام عمل كند. (29)
2- زرقان، یكى از دوستان صمیمى احمدبن ابى داود، قاضى بغداد بود. او مى‏گوید: روزى دوستم احمد را دیدم كه از مجلس معتصم - هشتمین خلیفه عباسى - مى‏آید؛ اما خیلى افسرده و ناراحت است. گفتم: چرا این قدر ناراحت و افسرده‏اى؟ پاسخ داد: امروز در مجلس خلیفه، ابو جعفر ابن الرضا علیه السلام چنان مرا عاجز و درمانده كرد كه آرزو كردم، اى كاش بیست ‏سال پیش از این مرده بودم و مثل چنین روزى را نمى‏دیدم!! گفتم: مگر چه شده؟ گفت: امروز در مجلس خلیفه نشسته بودیم، شخصى را به اتهام دزدى پیش خلیفه آوردند و او به سرقت اعتراف كرد. در این حال، معتصم به دانشمندان و فقهاى مجلس رو كرده و گفت: چگونگى اجراى حد الهى بر این دزد را بیان كنید! دست او را چطور قطع كنیم؟
من گفتم: دست دزد را باید از مچ قطع كرد. خلیفه پرسید، به چه دلیل؟ گفتم: به دلیل آن كه دست، انگشتان و كف تا مچ را شامل مى‏شود و خداوند در آیه تیمم فرموده: «فامسحوا بوجوهكم و ایدیكم منه‏»؛ «[با خاك پاك تیمم كنید و] از آن، بر صورت [پیشانى] و دست‌ها [تا مچ] بكشید.»
بسیارى از علماء در این نظریه با من موافقت كرده و آن را تایید نمودند. اما عده‏اى دیگر گفتند: باید دست را از آرنج‏ برید. خلیفه پرسید: به چه دلیل؟ گفتند: به دلیل آیه وضو كه مى‏فرماید:
«فاغسلوا وجوهكم و ایدیكم الى المرافق‏»؛ «[هنگام اقامه نماز] صورت و دست‌ها را تا آرنج ‏بشویید.» خداوند متعال حدود دست را در این آیه تا آرنج معین كرده است. برخى نیز فتوا دادند كه: باید از شانه، دست را قطع كرد و استدلال مى‏كردند كه دست از انگشتان تا شانه را شامل مى‏شود .
خلیفه با مشاهده اختلاف آراء در میان فقها متحیر شده و به محمد بن على علیهماالسلام رو كرده و گفت: اى ابا جعفر! در این موضوع شما چه مى‏گویید! او پاسخ داد: علماء گفتارهاى خود را بیان كردند و شما شنیدید؛ مرا از بازگو كردن نظریه‏ام معاف بدار! خلیفه گفت: شما را به خدا سوگند نظر خود را در این موضوع بیان كنید.
حضرت جواد علیه السلام فرمودند: اكنون كه قسم دادى، به ناچار نظر خود را مى‏گویم: این حدود كه علماى مجلس تعیین كردند صحیح نیست، بلكه باید چهار انگشت او، بدون انگشت ابهام، بریده شود .
خلیفه گفت: دلیل شما براى این مدعا چیست؟ محمد بن على علیهماالسلام پاسخ داد:
پیامبر اكرم صلى الله علیه و آله فرموده است: «السجود على سبعة اعضاء: الوجه والیدین و الركبتین والرجلین؛ سجده با هفت عضو انجام مى‏شود: پیشانى، دو [كف] دست، دو زانو و دو [انگشت ابهام] پا.» اى خلیفه! هرگاه دست را از مچ، یا از مرفق جدا كنند، دیگر دستى براى سجده باقى نمى‏ماند؛ در صورتی كه خداوند متعال در قرآن مى‏فرماید: «و ان المساجد لله‏»؛ «مواضع سجده مخصوص خداوند است.» و هر چه براى خدا باشد بریده نمى‏شود. معتصم از این استدلال قرآنى شگفت زده شد و آن را تصدیق نمود. آنگاه دستور داد انگشتان دزد را طبق نظر محمد بن على علیهماالسلام بریدند. (30)
زرقان در ادامه سخن خود مى‏گوید: ابن ابى داود از آن روز به بعد سخت مضطرب و پریشان احوال بود و با خود مى‏گفت: چرا نظریه او - كه قاضى مخصوص خلیفه است - پذیرفته نشد، اما فتواى یك جوان پذیرفته شد و او از شدت حسد بر خود مى‏پیچید، تا این كه بعد از سه روز پیش معتصم رفته و چنین گفت: نصیحت و خیرخواهى امیرالمؤمنین بر من واجب است و من مى‏ترسم اگر این سخن را نگفته باشم، در روز قیامت در آتش جهنم بسوزم . پرسید: چه مى‏خواهى بگویى؟! ابن ابى داود گفت: وقتى شما مجلسى را مركب از علماء و فقها تشكیل مى‏دهید، تا امر مهمى از امور دینى مطرح شود و در آن مجلس وزراء، امراء، فرماندهان نظامى، صاحب منصبان كشور، دربانان و خدمتگزاران حضور دارند، گفتگوها و مذاكرات این مجلس را مردم در خارج مى‏شنوند و به همه جا پخش مى‏شود، با این حال شما در چنین جلسه با شكوهى راى فقها را رد كرده و گفته یك مرد جوانى را مى‏پذیرید كه عده زیادى به امامت او قائل هستند و آنان او را به مقام خلافت ‏شایسته‏تر مى‏دانند، این عمل شما موجب مى‏شود كه جایگاه محمدبن على علیهماالسلام در میان مردم تقویت ‏شده و حكومت ‏شما تضعیف شود!
هنگامى كه خلیفه عباسى سخنان كینه توزانه این قاضى حسود را شنید، رنگش تغییر یافت و به او گفت: خداى متعال به تو جزاى خیر دهد كه مرا راهنمایى كرده و آگاه ساختى .
سخن چینى ابن ابى داود آنچنان خلیفه را دگرگون كرده و افكارش را پریشان ساخت كه به فاصله چند روز امام جواد علیه السلام را مسموم كرده و به شهادت رساند. (31)

پي‌نوشت‌ها:
 

1) بحارالانوار، ج 50، ص‏15 .
2) گفتنى است كه امام جواد علیه السلام پسرى به نام جعفر نداشت تا مكنى به ابوجعفر باشد، اما از آنجایى كه آن حضرت شباهت زیادى به جدش امام باقر علیه السلام داشت‏ به ابوجعفر ثانى مشهور گردید.
3) منتهى الآمال، ج‏2، ص 350 .
4) نهج البلاغه، خطبه 125 .
5) آل عمران/7 .
6) تفسیر صافى، ج‏1، ص‏318 .
7) كافى، ج‏1، ص‏192 .
8) عنكبوت/49 .
9) تفسیر الصافى، ج‏1، ص‏20 .
10) توبه/120 .
11) الخرائج، ج‏1، ص‏377/ كشف‏الغمه، ج‏2، ص‏367 .
12) مریم/12 .
13) احقاف/15 .
14) كافى، مولد ابى جعفر محمد بن على الثانى، حدیث 3 .
15) المیزان، ج‏14، ص‏55 .
16) یوسف/108 .
17) تفسیر قمى، ج‏1، ص‏358 .
18) المیزان، ج‏20، ص‏307 .
19) قمر/24 .
20) همان/25 .
21) كشف الغمه، ج‏3، ص‏216/ معجم رجال الحدیث، ج‏15، ص‏26 .
22) المیزان، ج‏17، ص‏216، ذیل آیه 48 سوره ص .
23) زخرف/87 .
24) المیزان، ج‏18، ص‏128 .
25) المیزان، ذیل سوره توحید .
26) نجاشى در مورد وى مى‏نویسد: وى در زمان امام عسكرى علیه السلام از نویسندگان آل طاهر بود . او داراى اعتقادات فاسد و در نقل حدیث ضعیف مى‏باشد. (رجال نجاشى، ص‏80). شیخ طوسى نیز احمد سیارى را در كتاب رجال خود، بدون این كه تایید یا توثیق نماید، در ردیف راویان امام هادى و امام عسكرى علیهماالسلام به شمار آورده است. (رجال الشیخ، ص 384 و 397). اما در كتاب فهرست ‏خویش او را شدیداً تخطئه و تضعیف كرده و به اعتقادات نادرست وى اشاره نموده است. (فهرست ‏شیخ طوسى، ص‏23).
27) معجم رجال الحدیث، ج‏3، ص‏73 .
28) مائده/33 .
29) تفسیر العیاشى، ج‏1، ص‏315 .
30) وسائل الشیعه، ج‏28، ص‏253 .
31) تفسیر عیاشى، ج‏1، ص‏319/ جلوه‏هایى از نور قرآن، ص‏137 . منبع:مجله مبلغان، شماره 45 ، عبدالكریم پاك‏نیا
 

منبع:مجله مبلغان، شماره 45 ، عبدالكریم پاك‏نیا
ارسال توسط کاربر محترم سایت : hasantaleb